NO LOVE

اگـه میـدونستـی کـه چقـدر تنهـام بـرام اشـک میـریختـی امـا اگـه میدونستـی کـه چـقـدر اشـک میـریـزم هیچـوقـت تنهـام نمیـزاشتـی.

 

غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست

غنچه آن روز ندانست که این گریه ز چیست؟

باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل

گریه ی باغ فزون تر و شد و چون ابر گریست

باغبان آمد و یک یک همه ی گلها را چید

باغ عریان شد و دیدند که از گل خالیست

باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل؟

گفت پژمردگی اش را نتوانم نگریست

من اگر از روی هر شاخه نچینم گل را

چه به گلزار و چه گلدان دگر عمرش فانیست

همه محکوم به مرگند چه انسان و چه گیاه

این چنین است همه کاره جهان تا باقیست

گریه ی باغ از آن بود که او می دانست

غنچه گر گل بشود هستی او گردد نیست

رسم تقدیر چنین است و چنان خواهد بود

می رود عمر ولی خنده به لب باید زیست
نوشته شده در جمعه 22 بهمن 1389برچسب:,ساعت 17:0 توسط HASSAN| |

دختري از پسري پرسيد : آيا من نيز چون ماه زيبايم ؟

پسر گفت : نه ، نيستي

دختر با نگاهي مضطرب پرسيد : آيا حاضري تکه اي از قلبت را تا ابد به من بدهي ؟

پسر خنديد و گفت : نه ، نميدهم

دختر با گريه پرسيد : آيا در هنگام جدايي گريه خواهي کرد ؟

پسر دوباره گفت : نه ، نميکنم

دختر با دلي شکسته از جا بلند شد در حالي که قطره هاي الماس اشک چشمانش را نوازش

ميکرد ، پسر اما دست دختر را گرفت ، در چشمانش خيره شد و گفت :

تو به انداره ي ماه زيبا نيستي بلکه بسيار زيباتر از آن هستي

من تمام قلبم را تا ابد به تو خواهم داد نه تکه اي کوچک از آن را

و اگر از من جدا شوي من گريه نخواهم کرد بلکه خواهم مرد

نوشته شده در چهار شنبه 20 بهمن 1389برچسب:,ساعت 1:14 توسط HASSAN| |

تنها شده ام ...

ديرگاهيست كه تنها شده ام

قصه غربت صحرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است

باز هم قسمت غم ها شده ام

دگر آيينه زمن بي خبر است

اسير شب يلدا شده ام

من كه بي تاب شقايق بودم

همدم سردي يخ ها شده ام

كاش چشمان مرا خاك كني

تا نبينم كه چه تنها شده ام...

 

نوشته شده در دو شنبه 18 بهمن 1389برچسب:,ساعت 20:33 توسط HASSAN| |

 

از کسی که دوستش داری ساده دست نکش !

شاید دیگه هیچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی

و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن

چون شاید

هیچوقت

هیچ کس

تو رو به اندازه اون دوست نداشته باشه !!

نوشته شده در شنبه 16 بهمن 1389برچسب:,ساعت 22:32 توسط HASSAN| |

 

نوشته شده در شنبه 16 بهمن 1389برچسب:,ساعت 17:19 توسط HASSAN| |

آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

 

دست‌خطی که ترا عاشق کرد


شوخی کاغذی ماست بخند


آدمک خل نشوی گریه کنی


کل دنیا سراب است بخند


آن خدایی که بزرگش خواندی


بخدا مثل تو تنهاست بخند...

 

نوشته شده در شنبه 16 بهمن 1389برچسب:,ساعت 12:56 توسط HASSAN| |

یعنی میشه که ما دو تا یه روزی به هم برسیم؟

مهم فقط رسیدنه ، حتی اگه کم برسیم

 یعنی میشه خوشی بیاد دور ما توری بکشه؟

به آرزوهاش برسه هر کی که دوری بکشه؟

 یعنی میشه شب بشینم دست روی موهات بکشم؟

کاشکی بدونی چقـَدَرباید مکافات بکشم

 یعنی میشه که شونه هات فقط پناه من باشه؟

چرا تا حالا نشده ، شاید گناه من باشه

 یعنی میشه که دستامون با هم مثه یه رشته شه؟

هر کی برای اون یکی درست مثه فرشته شه

 یعنی میشه با هم واسه خوشبختی زحمت بکشیم؟

یه خواب راحت بکنیم ، یه آه راحت بکشیم

 یعنی میشه بازم بگی دیوونتم من ، دیوونت؟

دوباره عاشقم بشه اون دل مثل رودخونت

 یعنی میشه با هم باشیم من و خدامون و خودت؟

درست مثه تولدم ، درست مثه تولدت

 یعنی میشه که جای من فقط روی چشات باشه؟

تکیه کلام تو بازم ، من میمیرم برات باشه؟

 یعنی میشه فقط یه بار خدا به ما نگا کنه؟

میگی نمیشه ولی من ، همش میگم خدا کنه

 یعنی میشه تو دفترش یه لحظه اسم ما باشه؟

یه چیزی بشکنه فقط  ، اونم طلسم ما باشه

 

نوشته شده در پنج شنبه 14 بهمن 1389برچسب:,ساعت 18:42 توسط HASSAN| |

وقتی کسی رو دوست داري. حاضری جون فداش کنی حاضری دنيا رو بدی فقط يک بار نگاهش کنی.


به خاطرش داد بزنی.به خاطرش دروغ بگی.............رو همه چيز خط بکشی حتی رو برگ زندگی.

وقتی کسی تو قلبته حاضری دنيا بد باشه........فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه.

قيد تموم دنيا رو به خاطر اون ميزنی..........خيلی چيزا رو می شکنی تا دل اون رو نشکنی.

حاضری که بگزری از دوستای امروز و قديم.........اما صداشو بشنوی شب از ميون دو تا سيم.

حاضری قلب تو باشه پيش اون گرو..........فقط خدا نکرده اون يک وقت بهت نگه برو.

حاضری هر چی دوست نداشت به خاطرش رها کنی..........حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی.

حاضری هر جا که بری به خاطرش گريه کنی..........بگی که مهتاجشی و به شونه هاش تکيه کنی.

وقتی کسی تو قلبته يک چيز قيمتی داری...........ديگه به چشمت نمياد اگر که ثروتی داری .

حاضری هر چی بشنوی حتی اگر سرزنشه.........به خاطر اون کسی که خيلی برات با ارزشه.

حاضری هر کی جز اونو ساده فراموش کنی..........پشت سرت هر چی ميگن چيزی نگی گوش کنی.

حاضری که بگذری از مقررات و دين و درس............وقتی کسی رو دوست داری معنی نميده ديگه ترس

نوشته شده در چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:,ساعت 15:3 توسط HASSAN| |

معنای غروب رو !

ولی کاش هرگز این آرزو رو نداشت !

هر غروبی زیباست جز غروب عشق

چقدر شکستن بی صدا !

چقدر تحمل

چقدر انتظار نشستن واسه فردا !

چقدر امید و دلخوشیهای الکی !!!

وقتی میبینی عشق دروغه ! چراغش بی فروغه ! وفاش همینه !!

واسه چی میخوای بمونی !

برو از این دنیا راحت کن خودت رو !

آسمون عشق ابری شده ! تماشا نداره !

مهر و وفا مرده اینکه دیگه حاشا نداره !

دلا سنگ ، هزار رنگ

همش ریا و دو رویی !

پس کو تو دلها وفا !

کو ؟؟؟؟

پس عشق و عاشقی چیست ؟؟

بالاتر از اینکه بخوای جونت رو بدی ؟؟!!

بسه بسه ...

ای دل بیا بریم ...

 

نوشته شده در سه شنبه 12 بهمن 1389برچسب:,ساعت 18:5 توسط HASSAN| |

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم

 

 

                                         خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

 

 

  خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم

 

 

                                         در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم

 

 

  و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد

 

 

                                        و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

 

 

  چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟

 

 

                                        چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟

 

 

  خداحافظ ، تو ای بانوی شب های غزل خوانی

 

 

                                        خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

 

 

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم

 

 

                                        خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!

 

 

نوشته شده در دو شنبه 11 بهمن 1389برچسب:,ساعت 20:48 توسط HASSAN| |

 

وقتي دلتنگ شدي به ياد بيار کسي رو که خيلي دوست داره.

.وقتي نااميد شدي به ياد بيار کسي رو که تنها اميدش تويي.

وقتي پر از سکوت شدي به ياد بيار کسي رو که به صدات محتاجه.

وقتي دلت خواست از غصه بشکنه به ياد بيار کسي رو که توي دلت يه کلبه ساخته.

وقتي چشمات تهي از تصويرم شد به ياد بيار کسي رو که حتي توي عکسش بهت لبخند ميزنه.

وقتي به انگشتات نگاه کردي به ياد بيار کسي رو که دستاي ظريفش لاي انگشتات گم ميشد.

وقتي شونه هات خسته شد به ياد بيار کسي رو که هق هق گريش اونها رو مي لرزوند

نوشته شده در دو شنبه 11 بهمن 1389برچسب:,ساعت 18:27 توسط HASSAN| |


Power By: LoxBlog.Com